خسته بودم...

وقتی به خانه برگشتم...خسته بودم...

آنقدر که حتی لباسهایم را عوض نکردم...

چیزی نخوردم...آهنگ هم گوش نکردم...

خستگی جوری در من جریان داشت...

که به چیزی فکر نمی کردم...

به تو هم فکر نکردم...به خودم هم...

به هیچ کس سلام نکردم...

موبایلم را هم یک گوشه انداختم...

فقط دراز کشیدم...و چشمانم را روی هم گذاشتم...

اما آنقدر خسته بودم که...خوابم هم نبرد...

هنوز هم خسته ام...

و خستگی طوری درمن رخنه کرده...

که هیچ تلاشی برای رفع آن نمی کنم...



نظرات شما عزیزان:

م.پــ
ساعت13:08---28 دی 1392
بیدار نیستی ، خواب هم

تنها خسته ای

از بودن

از نبودن

از اعداد

از جمع و ضرب هر چه محاسبه است

از روز های روز

از شب ها شب

از هفته های 7 روزه ، روز های 24 ساعته ، ساعت های 60 دقیقه ای و دقایق 60 ثانیه ای

متنفری از جمع و ضرب و اعداد

نه خوابی ، نه بیدار

جسمت گوشه ای افتاده و مغزت ... ریاضی ، ریاضی ، ریاضی

هیچ مرگت نیست

هیچ ، مرگت نیست

مرگت ، هیچ نیست

تنها ، خسته ای ...
پاسخ: هیچ مرگم نیست...فقط خسته ام...هئی...


bahar
ساعت19:06---24 دی 1392
mese hamishe...FOGHOLADE...

rasti mer30 k oomadi oon webam..oonam link mikoni ???
پاسخ: چرا که نه؟!...الان لینکش میکنم.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،

تاريخ : سه شنبه 24 دی 1392 | 14:1 | نویسنده : negin |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.